چند روز پیش یکی ازدوستام ماجرائی رو برام تعریف کرد که شاید ساده و پیش‌پا افتاده به نظر برسه ولی واقعیت تلخی رو درون خودش به نمایش گذاشت که جای تاسف داره، ماجرا از این قرار بود:

این دوست ما چندتا پرنده(فنج) داره که در فضای خونه آزادانه پرواز می‌کنن و توی قفس نیستند، با آب و تاب برام تعریف می‌کرد: «دیدم جفت این پرنده(نر) خیلی نا آرامی میکنه و بی قراره انگار با فریادهاش از من کمک میخواد ولی من که کار داشتم نرفتم ببینم چه خبره!(حالا انگار میخواسته هسته اتم بشکافه که به اندازه دو دقیقه وقت نداشته!) تا اینکه بعد از دو سه ساعت رفتم ببینم چی شده که متوجه شدم پای پرنده ماده بین توری‌های پرده گیر کرده و چند ساعت بصورت وارونه آویزون مونده خلاصه پاش رو رها کردم و دیدم به همین خاطر خون مردگی پیدا کرده، در نهایت هم بعد از چند ساعت مُرد!(به همین سادگی!!!) با کمال بی خیالی می‌گفت خب کار داشتم و نمی‌تونستم بهش سر بزنم!»

به عللی من نتونستم بهش بگم «مرد حسابی تو که اینقد کار داری که نمی تونی به رتق و فتق امور این پرنده ها برسی مگه مجبوری اونا رو بخری و بیاری خونه‌ات؟! وقتی اونا رو خریدی یعنی مسئولیت کارهاشون رو هم بعهده گرفتی و وای به حالت، خدا آخرت به دادت برسه چون اون پرنده که رعیت تو بوده داشته ازت طلب کمک میکرده و تو با یک بهانه بی ارزش به این موضوع هیچ توجهی  نکردی»

این کوچکترین نمونه از مصائب عصر ماست. دیگه نمیگم از کوتاهی ما آدما درمورد همیدگه و اینکه کسی به فکر کسی نیست و روابط مملو شده از حس منفعت طلبی، این رفت و آمدها و خوش بش‌ها تا جاییه که منفعت فرد رو تضمین کنه و به محض اینکه بدونه باید توی این مراودات کاری برای کسی انجام بده یا دیگه این رفت و آمد براش سودچندانی نداره اونو ازهمونجا قطع می‌کنه و اصلا به فکر این نیست که آدم همیشه نباید سود ببره باید گاهی اوقات نفعی هم به دگیران برسونه.

کمک به دیگران یکی از فضیلت‌های فراموش شده است، فضیلتی که اگه فراموش نمی‌شد و بهش عمل میکردیم می‌تونست جامعه ما رو به گلستانی تبدیل کنه ولی متاسفانه ...